بشنوی ار گفتهٔ پیر مغان


گیری ازین دیو چه آه و فغان

خلقتش از دیو شد این شوم ذات


کشتن وی زان بود از واجبات

موبدی این قصهٔ خرفستران


گوید و بس نکتهٔ حکمت در آن

کیک و مله کژدم و مار و مگس


اشپش و زنبور و از این جنس بس

ساخته ز اندیشهٔ اهریمن اند


مایهٔ آزردن مرد و زن اند

وز پی اجر من و تو در شمار


داد بر این طایفه جان ، کردگار

وین مگس آمد سر اهریمنان


خلقی از او بر سر و سینه زنان

عافیت از هیبت او در گریز


شیر نر از صدمت او اشگریز

عاجز از او آدمی و چارپا


تیره از او مسکن و صحن سرا

بر بشر از زلزله فتاک تر


وز سگ و گرک گله بی باک تر

چون سگ دیوانه و چون گرگ و مار


کشتن او فرض بر اهل دیار

وز سگ دیوانه و از مار و گرگ


زحمتش افزون تر و هولش بزرگ

در همه عمری سگ دیوانه ای


بینی و ماری شده از لانه ای

وین بتر از عقرب و مار و رطیل


حمله ور آید سوی ما، خیل خیل

پیشهٔ او کشتن اولاد ما است


کشتن او فرض بر افراد ماست